استاد زنده یاد حمید آرش آزاد
0"گاف"های "حكیم" فردوسی در "شاهنامه"
خیال میکنید شماها نوبرش را آوردهاید که در روزگارتان، آدمهایی که حتی دیپلم هم ندارند، در عرض پنج ـ شش ماه تلاشهای صادقانه و شبانهروزی، یک دفعه مدرک «دکترا» میگیرند و بعدش به مقامهای خیلی خیلی بالا میرسند و...؟
خوشبختانه تاریخ چنان پرافتخاری داریم که در آن، همه چیز پیدا میشود. عین بازار مکاره و بازار شام اسبق و سابق و بازار سیاه و آزاد و غیرهی فعلی. مثلاً جناب «ابوالقاسم فردوسی طوسی» که ظاهراً آن دیپلم کذایی را هم نداشته و از جغرافی، تاریخ، حساب و... چیزی نمیدانسته، یک دفعه تبدیل به «حکیم» میشود، سر از مرکزهای حکومتی درمیآورد و «شاهنامه» هم مینویسد.
«فردوسی» به اندازهای در علم «جغرافیا»، به قول معروف «از بیخ عرب» بوده که در صفحهی 31 مینویسد که مادر «فریدون» پسرش را به کوه «البرز» در «هندوستان» برده است!
در صفحهی 35 میخوانیم که فریدون و سپاهیانش که میخواهند به ایران بیایند. از دجله رد میشوند و به بیتالمقدس میآیند که خودشان را به ایران برسانند!
بیچاره فریدون، عوض این که با یکی از این تورهای مسافری بیاید که راه را میانبر میزنند که یک وعده شام کمتر به مسافر بدهند و یک شب کمتر در هتل اقامت بکنند، آمده و اختیارش را داده دست فردوسی که از قرار معلوم دست چپ و راست خودش را هم درست تشخیص نمیداده است. تازه، حضرت آقا را «حکیم» میدانند، در حالی که هر بچه دبستانی هم میداند که از دجله تا ایران چندان راهی نیست و هیچ لزومی ندارد که فریدون یتیم بدبختی و غریبه، لقمه را سه بار دور سر و گردنش بچرخاند و توی دهانش بگذارد. آدم، دلش به حال این پان ایرانیستها میسوزد که ازبس میوه ندیدهاند، به «سنجد» «قاقا» میگویند و این آدم را «حکیم» میدانند!
متن کامل در آدرس
No comments:
Post a Comment