Saturday, August 28, 2010

بیاد شهید حاللی حاللی زاده


بیاد آلغیر قهرمان


حاللی حاللی زاده (آلغیر) مبارز خستگی ناپذیر شوراها بود. او اصلا خستگی را نمی شناخت. در روستاهای شرق گنبدقابوس و کلاله همیشه در کنار اعضای شوراها بود و مشکلات آنها را تا حد توان حل میکرد و یا مسئله را با واحد دهقانی ستاد در میان می گذاشت.
با یورش ارتجاع و کشت و کشتار و بخاک و خون کشیدن سرزمین شوراها حاللی دستگیر شده تحت بازجویی و شکنجه وحشیانه قرار میگیرد. ولی او مردانه راز خلق را در سینه خود حفظ کرده و آنرا فاش نمی ساخت. وقتی بازجویان از گرفتن اطلاعات از آلغیر ناامید میشوند وی به اعدام محکوم میگردد. یکی از هم بندان آلغیر در زندان گنبد در خاطراتش چنین نوشت:
"من هرگز آن شب تلخ مرداد ۱۳۵۹ را فراموش نخواهم کرد. ماه رمضان بود. زندانیها تا وقت سحر می نشستند. حدود ساعت یک و نیم شب بود نگهبان زندان صدا زد: "حاللی حاللی زاده لباست را بپوش و آماده شو". حاللی گفت: "برای چه؟" گفت: "بازجویی داری". همه از جمله خود حاللی می دانست که الان وقت بازجویی نیست، بلکه وقت اعدام است. چون ماه پیش (تیرماه) شهید عبدالله قزیل را همین موقع خواب به قتلگاه برده بودند. وقتی قزیل را می بردند همه زندانیها در خواب بودند. شهید عبدالله بدون اینکه یاران خود را بیدار کند رفته بود. فقط به یکی از زندانیان عادی که بیدار بود گفته: "مرا برای اعدام میبرند". او می گوید: "چرا دوستانت را بیدار نمی کنی؟" گفته بود که: "نمی خواهم در آخرین لحظات زندگیم دوستانم را ناراحت ببینم". ولی موقعی که حاللی را می خواستند ببرند همه بیدار بودند.
حاللی لباسش را پوشید. همه نگران، ناراحت و مضطرب بودند. یکدفعه تعدادی از زندانیان عادی به حیاط وسط زندان ریختند و شعار: "ما حاللی زاده را نمی دهیم، نمی گذاریم که او را ببرید" لحظه به لحظه بر تعداد زندانیان اضافه میشد بطوریکه قریب به اتفاق به حیاط زندان آمده شعار می دادند. کردار و رفتار شهید حاللی چنان بود که تمامی زندانیان حتی زندانیان عادی نیز وی را دوست می داشتند.
بعد از حدود پانزده دقیقه رئیس شهربانی بر بالای پشت بام آمده و از دریچه بالای بند با حاللی و دوستانش صحبت کرده که این کارها فایده ندارد و ترا خواهند برد. حاللی گفت: "من حرفی ندارم. من از ابتدا که قدم در این راه گذاشتم این را نیز پذیرفته بودم." رئیس شهربانی بعدا از زندانیان خواست که شلوغ نکرده به بندهایشان بازگردند. ولی هیچکس به حرف او گوش نمیکرد، آنان همچنان در حیاط زندان بودند و نمی گذاشتند که حاللی از بند خود خارج شود.
حدود یکساعت بعد بود که یکدفعه۵۰-۶۰ پاسدار مسلح مانند شبح های مرگ به لب بام آمده، گلنگدنها را کشیده آماده شلیک بسوی زندانیان شدند. فرمانده پاسداران با بلندگو به زندانیان گفت: "اگر تا سه دقیقه دیگر به بندهایتان برنگردید، همه تان را به رگبار خواهیم بست. حاللی خوب می دانست که این رذیلان بهر جنایتی ممکن است دست بزنند به حیاط زندان آمده همه را به آرامش دعوت کرد، ولی آنها باز هم حاضر نبودند او را رها کنند. حاللی گفت که این کار فایده ای ندارد و از همه تشکر کرد.
صحنه بسیار دردناک و عجیبی بود. همه زندانیها به صف ایستاده، یکی- یکی حاللی را در آغوش گرفته و میگریستند ولی او می خندید و میگفت: "چرا گریه می کنید؟" تقریبا همه ۱۲۰ نفر زندانی شهربانی گنبد وی را در آغوش گرفته میگریستند، حتی پاسبانهای شهربانی نیز اشک در چشمانشان حلقه زده بود. در آخرین لحظات حاللی در کنار درب خروجی محوطه زندان با چهره ای خندان بطرف همه دوستانش دست تکان داده و بعدا دو دست خویش را بهم جفت کرده بعلامت پیروزی بالا برد. من هرگز آن شب تلخ مرداد ۱۳۵۹ را فراموش نخواهم کرد.
بعدا که عکسهای شهید حاللی زاده را پس از اعدام از وی برداشته اند را دیدم مشاهده کردم که اطراف چشمان و صورت وی کاملا کبود شده بود. زانوهای شلوارش بر اثر کشیده شدن بر زمین پاره شده بود. پاسداران انقلاب اسلامی در آخرین لحظات قبل از تیرباران بخاطر آنچه که در زندان گذشته بود وحشیانه وی را کتک زده و شکنجه داده بودند." (از خاطرات عبدی- نشریه تازه یول. ش. ۹ بهمن ۱۳۶۹)0

یاد مبارز بزرگ خلق تورکمن گرامی و راهش پر رهرو باد

کانون فرهنگی- سیاسی خلق تورکمن

ینگیش اۆچین

سینام اؤزره سانسیز یارا بولسا- دا
ینگیش اوچین منگ ایمانیم کأنـه لر.
عادالات اؤلمه یأر، عادیل اؤلسه- ده،
ینگیش اوچین منگ ایمانیک کأنـه لر.

ینگیش اوچین منگ ایمانیم کأنـه لر.
دورموش بیلن دنگجه قدم اوریارین
ییقیلسام- دا، آتیلسام- دا کأنـه لر
غالجاغیمی، گۆلجـِگیمی بیلیأرین
دورموش بیلن دنگجه قدم اوریارین.

آزاتلیغی بایداق ادیپ دپأمده
بۆتین حالقیم بیلن اؤنگه یؤه ریأرین
غوچاقلارینگ گؤرِچلرینه باقامدا،
شانلی ینگشینگ شؤهله سینی گؤریأرین
بۆتین حالقیم بیلن اؤنگه باریارن.
ییلغایلی


No comments:

Post a Comment